بیداری...
کشیده شدن دستانت بر روی پوستم بیداری را برایم به ارمغان می آورد. دردش در من می پیچید و من به یاری آن بیدار می ماندم...ولی تو نمی توانستی بیداریم را تاب آوری و ناگه جای دستانت خالی ماند...و من آرام آرام به خواب رفتم ولی کابوس سقوط دستانت بر تنم با من ماند...
و کابوس های من رویای زندگی ات شد...
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 11:1 توسط پریسا
|