خیلی ها یا رفته اند  یا می روند و یا می خواهند  بروند ...آنها می روند و تنهایی من و یا بهتر است بگویم ما ژرف تر...

در سرم می چرخد... تو هم باید بروی... باید بروی...باید برویم؟  باید برویم...

چرا می رویم؟!

 

عاشقانه هایت را برایم می خوانی... عاشقانه هایش را برایت می خوانم... و این گونه است که از تمامشان  خیانت نصیبم می شود...

جمع آوری

  دنبال جایی می گردم که بتوانم تکه تکه هایم را در آنجا دور هم جمع کنم...  هنوز که پیدا نشده ،ولی بر طبق وسواس همیشه، تکه های احتمالی  را چند بار جمع زدم تا حسابشان دستم بیاید... گاهی کم می زنند و گاهی زیاد...نمی دانم چرا...شاید اشتباه از من است که فکر می کردم  می توانم بشمارمشان ... فکر می کردم به اندازه  بودن و حسرت و پیشمانی و آرزو و  امید و ناامیدی هایم تکه ای در گوشه ای به انتظار بازگشت به جایی مبهم و  شاید موهوم ولی وعده داده  شده نشسته است...